جدول جو
جدول جو

معنی شاه شجاع - جستجوی لغت در جدول جو

شاه شجاع
(شُ)
فرزند مبارزالدین محمد بن امیر مظفر بن منصور بن پهلوان حاجی است. 53 سال عمر کرد و 25 سال سلطنت نمود و در سال 786 هجری قمری درگذشت. حافظ شیرازی در تاریخ فوت او گوید:
جانش غریق رحمت خود کردتا بود
تاریخ این معامله رحمن لایموت.
حافظ.
اشعار فارسی و عربی سروده است که سعدالدین انسی آنها را گردآوری کرده و مقدمه ای برآن نگاشته است و دیوان او در بمبئی بچاپ رسیده است. وی قسمت بیشتر از مدت سلطنت خود را بدفع مخالفان گذرانده است و اغلب در این زدوخوردها که با برادران یا برادرزادگان خود داشته فاتح بوده است. شاه شجاع از طرف مادر منسوب به قراختائیان کرمان است و قسمتی از سپاهیان او نیز ترک و سلسلۀ او جانشین اتابکان فارس بود. شاه شجاع مردی فاضل و شاعر و شعردوست و ادب پرور و نزد قاضی عضدالدین ایجی و جمعی دیگر ازعلمای وقت تحصیل کرد و در نه سالگی قرآن را حفظ کرد و در اقامۀ شعایر دینی جد بلیغ داشت. شاه شجاع دارای خطی زیبا نیز بود و مدرسه ’دارالشفاء’ شیراز را تأسیس کرد و سید شریف جرجانی را مأمور تدریس دانشجویان کرد و خود او هم اغلب در حوزۀ درس مولانا قوام الدین حاضر میشد و در نشر اصول مذهب تسنن پرداخت و بروش پدر خویش با خلفای فاطمی مقیم مصر بیعت کرد مخصوصاً در سال 770 هجری قمری علمای دینی را واداشت که در قبول بیعت ’القاهر بالله محمد بن ابی بکر’ نامه ها بنوشتند و نام این خلیفه را در خطبه ها داخل کردند. و ممدوح حافظ شیرازی و معاصر عماد فقیه نیز بوده است. (الذریعه ج 9 ص 499) (مجمع الفصحاء ج 1 ص 35) (حافظ شیرین سخن تألیف معین ص 233 به بعد). و رجوع به جلال الدین ابوالفوارس بن مبارزالدین... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ)
دهی از دهستان بخش حومه شهرستان بجنورد. دارای 193 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام رودی بزرگ که از مرو شاهجان گذرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شه جان، نام جایی است که آن را مرو گویند و شهجان نیز خوانند، (شرفنامۀ منیری)، نام ولایت مرو باشد، (جهانگیری)، نام ولایت مرو باشد و مرو شهری است قدیم از خراسان، (برهان قاطع)، مؤلف انجمن آرا نویسد: مرو را گویند آن را مرو شه جان نیز گفته اند، مرو اعظم بلاد خراسان بود و در میان مرو و نیشابور هفتاد فرسخ است و تا سرخس سی فرسخ و تا بلخ یکصد و دوازده فرسخ وگفته اند که شاهجان و شهجان از برای جلالت مرو گفته اند که بمنزل جان پادشاه است و ظن من این است که مرو شاه جهان بوده نه شاه جان است و حدیث نبوی
در تعریف مرو مروی است و گفته اند بنای آن از ذوالقرنین بود وتهمورس آن را عمارت کرده و هعای بنت اردشیر بهمن در آنجا بناها کرده و در اسلام بریده بن الخصیب صحابی آنجا را تصرف کرده و همانجا درگذشته و مدفون گشته است و مدتها دارالملک مأمون عباسی و سلاطین سلاجقه بود و سلطان سنجر در آنجا مدفون است و خزاین متعدد بر جامع آن موقوف بوده است، و در ورود لشکر تاتار خرابی بسیار دید و منهدم شده است و در این روزگار در تصرف امرای بخارا است، (انجمن آرا) (آنندراج)، و امروزه جزء روسیۀ است:
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاه جان تا بلخ بامی،
نظامی،
رجوع به مرو و مروشاهجان شود
لغت نامه دهخدا
شارشاه، لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد، وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او چون ازاطاعت دستور شاه سرپیچی کرد، التونتاش و ارسلان جاذب، بدفع وی مأمور گشتند، شاه شار در حصار متحصن گشت و لشکریان سلطان آن را محاصره کردند و پس از چند روزی به امان بیرون آمد، امراء شاه شار را بغزنین گسیل کردند و در یکی از قلاع محبوس داشتند تا آنکه درگذشت، رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 344، 341، 340 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 379 و شار شاه شود
لغت نامه دهخدا
دارای اندام و برز و بالای شاهانه، با برز و بالا، با برز و بالائی چون شاهان:
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی
که هم شاه شاخی وهم شاه روی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شُ عِ اَ)
از خاندان شاه درانی است. چند بار خلع شد و مجدداً به تخت نشست از جمله:
بار اول سلطنت 1216 هجری قمری / 1801 میلادی
بار دوم 1218 هجری قمری 1803 میلادی
بار سوم 1255 هجری قمری / 1839م. (طبقات سلاطین اسلام)
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِ)
یاپادشاه سلطان. دختر بزرگ شاه شجاع ابن امیر مبارزالدین محمد مظفر که بحبالۀ نکاح برادرزادۀ وی شاه یحیی بود و هنگامی که شاه یحیی در یزد علم طغیان بر شاه شجاع برافراشت چون شاه شجاع برای رفع غائلۀ وی به یزد تاخت و او را حصار داد وی پادشاه خاتون و خواهر خویش را بپایمردی نزد عم فرستاد و او از گناه برادرزاده درگذشت. رجوع به ص 96 و 98 حبیب السیر ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سلطان عمادالدین بن شاه شجاع. خوندمیر در حبیب السیر آرد که (بهنگام قرب وفات شاه شجاع) : امرا و اعیان متفرق بدو فرقه شدند بعضی جانب سلطان عمادالدین احمد گرفته بیعت کردند و برخی روی بمتابعت سلطان مجاهدالدین زین العابدین آوردند و شاه شجاع سلطان زین العابدین راطلبیده نصایح سودمند فرمود و منصب ولایت عهد به وی تفویض نمود و اصفهان را ببرادر خردتر خویش سلطان ابویزید عنایت کرد. آنگاه سلطان عمادالدین احمد را طلب داشت و چون چشم اخوین بر یکدیگر افتاد گریه بمثابه ای برایشان غالب شد که هیچکدام را مجال تکلم نماند و سلطان احمد از مجلس بیرون رفت تا رقت شاه تسکین یافت پس پیرشاه را که نوکربیک سلطان احمد بوده طلبیده گفت که دنیا مشابهست بظل غمام و حلم نیام نه آن سایه بر یکجای قرار گیرد و نه از آن خواب، مهمی تمشیت پذیرد و من در این شهر فتنه بسیار می بینم مقام اصلی ما دارالامان کرمان است امید آنکه همین ساعت بآن ولایت روی در این بلدۀ پرآشوب توقف ننمائی و در نهج فتنه سعی نفرمائی و سلطان احمد این نصیحت قبول کرده همان روز روی بکرمان آورد. سلطان احمد پادشاهی بود بوفور لطف و کرم معروف و بصفاء اعتقاد و رقت قلب موصوف، مربی ارباب عمایم و فضلا و مقوی شریعت غرّا و چنانچه سابقاً مرقوم گشت که شاه شجاع در مرض موت حکومت کرمان را نامزد سلطان احمد کرده او را به آن جانب گسیل فرمود و چون سلطان احمد نزدیک بدارالامان رسید امیر اختیارالدین حسن قورچی با آنکه قوت مقاومت و قدرت مقاتلت داشت بقدم مطاوعت او را استقبال فرمود و مقالید خزاین و مفاتیح قلاع و دفاین را تسلیم نموده عزیمت شیراز نمود. سلطان احمد مانع او آمده گفت: چندان توقف نمای که خبر صحت پادشاه برسد آنگاه باتفاق عازم آن صوب شویم اگر مهم نوعی دیگر باشد تو ما را بجای پدری و از ملک و مال هیچ دریغ نیست و بعد از دوازده روز از وصول سلطان عمادالدین احمد امیر سیورغتمش اوغانی که بحکم سلطان زین العابدین سردار قوم جرما و اوغان بود با سلطان احمد درمقام مخالفت آمد و یکدو نوبت بین الجانبین ستیز و آویز روی نموده در معرکۀ آخر سر سیورغتمش نشانۀ تیرتقدیر شد و غنیمت بسیار بدست سپاه سلطان احمد افتاده منصب پیشوائی جرما و افغان تعلق به پهلوان علی قورچی گرفت. و در سنۀ 788 هجری قمری ابویزید در لرستان مفلوکی چند درهم کشید و بحدود کرمان درآمد و خواجه تاج الدین سلیمانی را پیش سلطان احمد فرستاده از مقدم خویش اعلام داد سلطان فرمود که مهتر حسن فراش که در سلک ملازمان قدیمی انتظام داشت ابویزید را استقبال نموده مایحتاج نوکرانش مرتب دارد و سلطان بایزید در شهر بابک فرود آمده لشکریان او چند مردک سر و پا برهنه بودنددست تعدی بمال رعیت دراز کرده آن ولایت را برهم زدندو این خبر بسلطان احمد رسیده آزرده خاطر گشت و پیغام فرمود که بایزید باید که از حد کرمان بیرون رود. لاجرم سلطان بایزید متوجه رودان و رفسنجان شد و سلطان احمد نیز بدانجانب توجه فرموده و سلطان بایزید چون مرد نبرد نبود به یزد رفت و ملازمت شاه یحیی پیش گرفت...
چون شاه یحیی از شیراز فرار کرد حوالی ابرقوه را غارتیده به یزد رفت و سلطان ابواسحاق حاکم سیرجان را با خود متفق ساخته بعزم تسخیر کرمان روان شد و میان او و سلطان احمد محاربتی در غایت شدت اتفاق افتاد در آن معرکه سلطان ابویزید از طرف برادر مردانگیها نمود و شاه یحیی شکست یافته، سلطان ابواسحاق گرفتار گشت و سلطان احمد رقم عفو بر جریدۀ جریمۀ او کشیده سیرجان را باردیگر ببه وی اد و مظفر و منصور روی بکرمان نهاد. در سنۀ احدی و تسعین و سبعمائه سلطان زین العابدین با عم ّ خویش سلطان احمد اتفاق کرده عازم استخلاص شیراز شد و شاه منصور ایشان را استقبال نموده درموضع خفرک نیران قتال اشتعال یافت و بعد از کشش و کوشش موفور شاه منصور بر طبق نام خویش بدیدن پیکر نصرت فایز گشته، سلطان احمد روی بکرمان آورد و از سر اطمینان قلب در کرمان بسر میبرد و سلطان زین العابدین به اصفهان رفت و شاه منصور متعاقب بحدود اصفهان رسیده سلطان زین العابدین بطرف ری گریخت و موسی جوکار که مقهوری بود غدّار او را گرفته نزد شاه منصور فرستاد و منصور از عذاب قیامت نیندیشیده فی شهور سنۀ 792 هجری قمری جهان بین آن خسرو حشمت آئین را میل کشید و هم در این سال لشکر بدر یزد برده دست بغارت و تاراج برآورده وبتوسط بعضی از خویشاوندان با شاه یحیی صلح گونه ای کرده مانند بلای ناگهانی بطرف کرمان رفت و ایلچی نزد سلطان احمد فرستاد و پیغام داد که من از شما ایمن نیستم و الا بخرابۀ کرمان با عم خویش چگونه مضایقه کنم. مصلحت آن است که خویشان با یکدیگر در طریق مصادقت سلوک نموده دفتر عهد و پیمان امیر تیمور گورکان را بر طاق نسیان نهند و مرا بمال و لشکر مدد دهند تا بکنار جیحون رفته نگذارم که سپاه جغتای از آب عبور نمایند.سلطان احمد جواب داد که این سخن نتیجۀ خبط دماغ و علامت اختلال قوت مخیله است زیرا که امیر تیمور گورکانی را ده هزار چاکر است بعده و عدد از من و منصور زیاده و سپاه کشورگشای آن حضرت از ری تا سرحد ختای در غایت عظمت و کامرانی نشسته اند امثال ما مفالیک بکدام استطاعت با همچنین پادشاهی صاحب شوکت در مقام مقاومت توانند آمد. چون شاه منصور این جواب استماع نمود حدود کرمان را بجاروب نهب و تاراج پاک ساخته علم معاودت بصوب شیراز برافراخت.
چون قصۀ شاه منصور بفیصل انجامید (توسط امیر تیمور) سلطان عمادالدین احمد در ردیف دیگران از آل مظفر باردوی تیمور رفتند ودر سلک سایر ملازمان انخراط و انتظام یافتند و او نیز بموجب استصواب امرا و ارکان دولت هم در آن چند روزتمامی آن جماعت را مقید و محبوس گردانیده جهات و یراق ایشان را بباد غارت و تاراج برداد و چون بجانب اصفهان در حرکت آمد بعد از قطع دوازده منزل در قمشه یاماهیار بتاریخ دهم ماه رجب سنۀ خمس و تسعین و سبعمائه (795 هجری قمری) خرد و بزرگ و صغیر و کبیر آل مظفر را بسیاست رسانید و نهال اقبال آن ملوک ستوده خصال را بیگناه مستأصل گردانید. رجوع بحبط 2 صص 96، 98- 102 شود
لغت نامه دهخدا